یکپارچگی ایران در سایه چالشها، تنشها و وسوسهها
31.12.10 | گفتوگو | جمشید فاروقی
گفتگوی شروین نکویی با جمشید فاروقی
جمشید فاروقی معتقد است که برای حفظ وحدت ملی و همزیستی مسالمتآمیز باید دو هدف محقق شود؛ نخست فائق آمدن بر دولت تبعیض و سرکوب در ایران که با ماجراجوییهای خطرناک خود منافع عمومی کشور را به مخاطره انداخته است و دوم هشیاری مردم و نمایندگان اقلیتها نسبت به چالشها و تنشها و وسوسهها
تهران ریویو: چرا تاسیس سایتی با نام “برای یک ایران” را در این برهه تاریخی حائز اهمیت دانستید؟ آیا به نظر شما ایران متحد در خطر است؟
آری. من واقعا برای آینده ایران نگران هستم و این نگرانی بیدلیل هم نیست. ببینید از منظر مردمشناسی باید گفت که ایران کشوری است که از همزیستی اقلیتهای قومی، زبانی، دینی و فرهنگی پدید آمده است. هرگاه از همزیستی اقلیتها سخن میگوییم، این به معنی آن نیست که در لحظهای از تاریخ اقلیتهای متعدد و گوناگونی تصمیم گرفتهاند کنار هم و زیر یک آسمان مشترک با هم زندگی کنند. این همزیستی ریشه در تاریخ و پیشینه بسیار طولانی دارد. حتی ما شاهد جابهجاییهایی در هویتهای قومی، زبانی، دینی و فرهنگی هستیم. به عنوان نمونه مذهب ساکنان آذربایجان در طول تاریخ از تسنن به تشیع تغییر کرده است. برخی از پژوهشگران حتی معتقدند که ساکنان آذربایجان در مسیر تاریخ ترکزبان شدهاند. یا بسیاری از افراد زیرمجموعه این یا آن اقلیت دینی ناگزیر ایرانزمین را ترک کردهاند. گروههای زردتشتی که به هند مهاجرت کردند، یا شمار کثیری از ساکنان یهودی و بهایی کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی ناگزیر به مهاجرت شدند.
همزیستی تاریخی منجر به از بین رفتن برخی از لهجهها و گویشها شده یا گونهای آمیزش زبانی ایجاد کرده است. و از آنجا که حقوق شهروندی مردم تامین نشده است و تبعیض قومی و دینی بر سیاست داخلی کشور کماکان رنگ میزند، نارضایتی در بین افراد زیرمجموعه این اقلیتها بسیار گسترده است. این تبعیض در سه دهه گذشته و با قدرت گرفتن دولت شیعی در ایران بیشتر رنگ دینی و مذهبی به خود گرفته است. بهاییان قربانیان اصلی این تبعیض مذهبی هستند. اما سایر اقلیتهای دینی و مذهبی نیز شاهد تبعیضهای کلان بودهاند. این تبعیض دینی در نقاط مرزی کشور با گونههای دیگر تبعیض در هم میآمیزد و ابعاد گستردهتری مییابد. به عنوان نمونه کردها، بلوچها و ترکمنها از آنجا که هم یک اقلیت مذهبی را تشکیل میدهند و هم یک اقلیت قومی و زبانی را، مورد بیشترین ستم واقع میشوند.
هرگاه شما نگاهی به جهان پیرامونتان بیاندازید شاهد رویاروییهای خشن بین اقلیتها و قومهای گوناگون خواهید بود. در کشورهای همسایه ایران، مثلا در عراق، افغانستان، ترکیه یا پاکستان تنشهای کلان بر مناسبات اقلیتها سایه انداخته است. در کشورهای اروپایی و پیشرفته نیز ما شاهد برخورد خشن اقلیتها هستیم. در اسپانیا، ایرلند و یا در منطقه بالکان. خوب اگر چنین است، چرا باید گمان کنیم که چنین خطری در مورد ایران وجود ندارد؟ سیاست غلط حکومت و مداخلات کشورهای دیگر در امور ایران و اندکی تعصب و ناآگاهی نیروهای تندرو اقلیتها در برخوردها و واکنشهایشان، برای شعلهور ساختن آتش جنگهای محلی و منطقهای کفایت میکند.
ما زمانی که سایت “برای یک ایران” را راهاندازی کردیم، قصدمان پرداختن به حقوق اقلیتها بود و ترویج این ایده که نجات میهن در گروی برخورد سنجیده و هشیارانه نمایندگان همه اقلیتهاست. سایتهای متعددی وجود دارند که در زمینه حقوق اقلیتها فعالیت میکنند. کردها، ترکها، بلوچها، ترکمنها، عربها و سنیها و دیگر اقلیتها هر کدام سایتهای متعددی دارند که به مسائل آنها میپردازند. اما مشکل ما مثلا این نیست که کردها نسبت به تبعیضی که به کردها وارد میشود، بیاطلاع هستند. مهم طرح این مسائل از منظری است که محدود به این یا آن قوم و مذهب نباشد.
هدف ما از تاسیس این سایت ایجاد فضایی برای طرح مباحث مربوط به حقوق شهروندی بود. بر آن بودیم که از حقوق همگانیمان دفاع کنیم. یعنی من فارسیزبان از حق ساکن ترکزبان کشورم دفاع کنم یا از حق سنیها، بهاییها و… وقتی من فارسیزبان از حقوق بلوچها دفاع کنم کسی نمیتواند به من انگ جداطلبی بزند. و از آن مهمتر هدفمان این بود که نشان دهیم حقوق شهروندی چیزی نیست که بتوان آن را تنها به ساکنان فارسیزبان شیعهمذهب محدود کرد. این حقوق تنها زمانی تامین میشوند که همه ساکنان ایرانزمین صرفنظر از باورهای دینی، زبان مادریشان، وابستگیهای قومی و فرهنگیشان بتوانند از این حقوق به طور یکسان برخوردار شوند.
“برای یک ایران” یک سایت مستقل است. سایتی که هیچ وابستگی نظری و سیاسی ندارد و تلاشش برای طرح مسائل اقلیتها از منظری به دور از جانبداری و تعصب است و از صاحبنظران و کسانی که دغدغه آینده ایران را دارند دعوت میکند در چنین گفتوگوی سازندهای مشارکت کنند.
اما متاسفانه باید بگویم حمایتی که به آن امید بسته بودیم از این ایده نشد. البته بر آن نیستم که بگویم هیچ حمایتی از ما و از این ایده نشد. برای نمونه برخی از صاحبنظران همچون آقای داریوش آشوری و ساسان ستبر از ما حمایت کردند و مطالبشان را در اختیار ما قرار دادند. شماری از نمایندگان اقلیتها نیز همچون حسن شریعتمداری از ما پشتیبانی کردند و دعوت ما را به مصاحبه پذیرفتند. از حمایت و پشتیبانی فنی دوستانی بهرهمند شدیم که خودشان متعلق به اقلیتهای قومی بودند و بدون ذرهای چشمداشت سایت را طراحی کردند و در بهروز کردن مطالب به ما یاری رساندند. ما از همه آنها ممنونیم و وامدار محبتشان.
اما ما ظرف این سه سال نه از کوچکترین حمایت مادی برخوردار بودیم و نه آنچنان که باید و شاید از حمایت معنوی کسانی که غم این کهن مرز و بوم را دارند. الان همسرم، مریم فاروقی، مدیریت این سایت را برعهده دارد و اگر زحمات شبانهروزی او نمیبود، ادامه کار برایمان غیرممکن میشد. امیدوارم این گفتوگو و این درد دل صادقانه زمینهساز حمایت و پشتیبانی بیشتری از این ایده شود. این ایده، ایدهای ناسیونالیستی نیست، متاثر از علاقهای است که به ایران و ایرانیان داریم و من مطمئن هستم که شمار کسانی که ایران را دوست دارند و دلنگران مردم کشورند، کم نیست.
در صد و اندی سال گذشته که سیاست در ایران به وضوح وارد حوزه عمومی جامعه شده و مردم ایران بیش از پیش به نقش قدرت خود در تحولات سیاسی پیبردهاند، میبینیم که در دورههای مختلف تاریخی نقش سیاسی اقوام مختلف در همگامی با این تحولات سیاسی متفاوت بوده است. در مجموع شاید بتوان گفت که قیام مشروطه یک گفتمان فراگیر داشته در حالی که شاید نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق با گفتمان غلیظ ملی ـ شهروندی از طرفی و انقلاب اسلامی با چهره شیعه رهبر آن، آیتالله خمینی، هرگز به یک حرکت سیاسی فراگیر فراقومی بدل نشد. تا چه حد این تحلیل صحیح است؟
به گمان من این جنبش مشروطه نبود که سیاست را از انحصار نخبگان درآورد و به حوزه عمومی کشاند. بلکه تلاش دولت مرکزی برای تمرکز اتوریته بود که به امر سیاسی در ایران خصلتی عمومیتر بخشید. در عهد قاجار ما با سه منبع متفاوت و مستقل اتوریته و اقتدار روبهرو بودیم. اتوریته ایلخانان و ایلبیگها، اتوریته روحانیون شیعه و اتوریته و اقتدار دولت مرکزی که در واقعیت امر دولت ایل غالب بود بر ایلات مغلوب. جنبش مشروطه در چنین فضایی شکل گرفت. به جنبههای محلی و بومی این جنبش چندان توجه نشده است و تاریخ مشروطیتی که ما خواندهایم و میشناسیم، هنوز صیقل نخورده است. وهم و افسانه در آن زیاد است. اینکه ما در عهد مشروطیت با خیزش وسیعی از مردم علیه حکومت مرکزی روبهرو هستیم، به معنی آن نیست که اقوام گوناگون با یک هدف و برنامه پا به میدان نهادند. در آن هنگام هنوز هویت ملی شکل نگرفته بود و از این رو هویت قومی هم چندان تاثیری بر برآیند خیزش مشروطیت نداشت. ولی پرداختن به این بحث ما را از خود موضوع دور میکند.
در دوران حکومت خاندان پهلوی ما با تلاش رضاشاه و پسرش در زمینه تمرکز اتوریته و اقتدار روبهرو هستیم. اتوریته و اقتدار ایلخانان در اثر سیاست دولت مرکزی به شدت تضعیف شد و تخت قاپوی ایلات کوچنشین و جدا کردن بخشی از افراد زیرمجموعه این ایلات از زادگاهشان و اسکان اجباری آنها در نقاط دیگر کشور، عملا این منبع اقتدار را درهم شکست.
دولت مرکزی در ایران در عصر پهلوی موفق شد با تمرکز اتوریته، مردم کشور را بدل به ساکنان کشوری کند به نام ایران. اما این همگرایی اجباری نتوانست یکپارچگی ملی ایجاد کند. تمرکز اتوریته دولت مرکزی به اعتراضها نیز جنبه عمومی داد. ساکنان کشور و بهویژه افرادی که زیرمجموعه اقلیتها هستند، ظرف این مدت هر یک تجربه خود را از همراهی و همگامی در جنبشهای سیاسی و اجتماعی دارند. بدیهی است که آنان خواهان رفع تبعیض هستند و هرگاه چنین هدفی از سوی رهبران جنبشهای اجتماعی تعقیب نشود، چندان محرکی برای مشارکت آنان در رویاروییهای سیاسی وجود نخواهد داشت. جنبش ملی کردن نفت در سال ۱۳۲۹ و تحولات سیاسی سالهای پس از آن تا کودتای ۲۸ مرداد، عملا جنبشی سیاسیای بود که سرنوشتش عمدتا در پایتخت و در مناطق نفتخیز جنوب کشور رقم خورد.
اما در مورد انقلاب اسلامی باید گفت که وضعیت کاملا فرق میکرد. وقتی شما به رفراندوم ۱۲ فروردینماه ۱۳۵۸ نگاه میکنید، همه کسانی که به پای صندوقها رفتند و به جمهوری اسلامی آری گفتند، فارسیزبان و شیعه مذهب نبودند. سیاستهای سرکوبگرانه حکومت پهلوی و رفتار تبعیضآمیز این حکومت، باعث نارضایتی گسترده مردم شده بود و افراد زیرمجموعه بسیاری از اقلیتها از این انقلاب و تغییر حکومت جانبداری کردند. البته اقلیتها و بهویژه اقلیتهای دینی و مذهبی خیلی سریع متوجه خطر قدرتگیری یک حکومت شیعی در ایران شدند. نگرانی این اقلیتها از قدرت گیری دولت شیعی در ایران زمینه ساز سوءاستفاده نیروهای تندروی چپ و برخی از کشورهای منطقه شد که عملا درگیریهای خونینی در کردستان، گنبد و خوزستان را در پی داشت. گرچه حکومت مرکزی موفق شد اعتراضها را سرکوب کند، ولی هرگز موفق نشد حمایت و پشتیبانی مردم این مناطق را به دست آورد که دلیل آن بسیار روشن است. به عنوان نمونه شما نگاهی به کادر اداری استانهای کردستان و سیستان بلوچستان بیاندازید. یا تبعیضی که ظرف این مدت علیه پیروان اهل سنت در ایران اعمال شده، به گونهای که سنیهای ساکن تهران حتی از داشتن مسجد محرومند و برای نماز و عبادت ناگزیرند به سفارتخانه پاکستان بروند.
جایگاه و نقش اقوام غیر فارس در تحولات سیاسی ۱۰۰ سال گذشته کجاست و آیا آنجا که حضور سیاسی آنان در اوج بوده شاخص مبارزه سیاسی آنان به چالش کشیدن دولت مرکزی نبوده؟ مثل قیام شیخ خزعل در خوزستان و قاضی محمد در کردستان و پیشهوری در آذربایجان؟ آیا این مبارزات نشانگر تمایل عمیق و اصولی به جدا شدن از ایران و نیاز به تشکیل کشور یک قومی است و یا واکنشی است نسبت به تبعیضها و محرومیتها؟
صد سالی که شما مبنای طرح این پرسش قرار دادهاید، قرنی است سرشار از رویدادهای طوفانی در ایرانزمین. ایران ظرف این مدت چندین جنبش سیاسی و اجتماعی، دو انقلاب و یک جنگ طولانی را تجربه کرده است و متاثر از جنگهای منطقهای و جهانی بوده است. تضعیف دولت مرکزی در ایران ظرف این مدت بارها وسوسه جداسری و استقلال را در بین این یا آن قوم ایجاد کرده است. منافع کشورهای منطقه و قدرتهای استعماری و بیگانه نیز در تشدید چنین گرایشهایی بسیار موثر بودهاند. به هر روی نمیبایست از یاد برد که بسیاری از اقلیتهای ساکن ایران در آنسوی مرزهای کشور همپیوندیهای زبانی، قومی و مذهبی دارند. ایده وحدت دو آذربایجان یا ایجاد کردستان بزرگ صرفا محصول تخیلورزی این یا آن کنشگر سیاسی نبوده است. اما اگر واقعبینانه بخواهیم به اوضاع نگاه کنیم، خطر جدایی و استقلال این یا آن بخش از خاک کشور در شرایط کنونی نسبت به سالهای پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. آنچه باعث نگرانی میشود، احتمال درگیریهای خونین بین مردم کشور است. تجربه عراق پس از سقوط دولت صدام حسین برای مردم کشورمان تجربه آموزندهای باید باشد. ظرف همین چند روز هم شاهد حمله انتحاری در چابهار بودیم و هم اعدام ۱۱ بلوچ از سر انتقامجویی دولت. در شرایط حساسی به سر میبریم و هر لحظه میتواند شعله کینه و انتقامجویی منطقهای را به آتش کشد. اینکه نارضایتیهای موجود در بین اقوام و اقلیتها چه مسیری به خود بگیرد، به سیاستهای صاحبان قدرت و همچنین هوشیاری و درایت نمایندگان این اقلیتها بستگی دارد.
جنبش اعتراضی که پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران شاهدش بودیم و به جنبش سبز معروف است را تا چه حد میتوان یک جنبش فارس و یا یک جنبش فراگیر ایرانی دانست. به طور کلی اقوام مختلف تا چه حد از گفتمان این جنبش استقبال کردهاند؟
آنچه به جنبش سبز شهرت یافته است، جنبشی است اعتراضی. کسانی که پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری به خیابانها آمدند و دست به تظاهرات زدند، اهداف و انگیزههای متفاوتی داشتند. به هر روی نمیتوان این جنبش را جنبش فارس دانست، چون ما قومی به نام قوم فارس نداریم که بخواهد جنبشی به راه بیاندازد. برخی از نمایندگان افراطی اقلیتها از “ستم فارس” سخن میگویند. آنها ستم دولتی را “ستم فارسها” میدانند. هیچکس اما نمیپرسد که این “فارسها” کی هستند و کجای ایران سکونت دارند و از کی قدرت را اشغال کردهاند.
همانگونه که گفتم ما قومی به نام فارس نداریم. و مطمئنا کسانی که از ستم فارسها سخن میگویند، منظورشان ساکنان استان فارس نیست که بسیاریشان در شمار محرومین کشورند. بخش قابل ملاحظهای از جمعیت کشورمان “فارسیزبان” هستند، ولی گویش به زبان فارسی، پیوندی قومی بین آنها ایجاد نمیکند. برخی از این فارسیزبانان خود به اقلیتها قومی، دینی و فرهنگی تعلق دارند و مورد تبعیض دولت مرکزی هستند، از آن جملهاند اقلیت سنیمذهب ساکن جنوب کشور. اما در مورد این پرسش که آیا، جنبش سبز یک جنبش فراگیر ایرانی است یا خیر، باید بگویم هرگاه ما جنبش سبز را یک جنبش اعتراضی بدانیم، این جنبش میتواند نیروهای بس متفاوتی را در برگیرد. تجربه ماههای پس از انتخابات نشان داد که اقلیتهای ساکن ایران آن گونه که باید و شاید از جنبش اعتراضی موسوم به جنبش سبز حمایت نکردند. علت این امر را نیز باید در تجربه مشخص آنان جستوجو کرد. مردم کشور پس از تجربه انقلاب اسلامی آگاهتر شدهاند. شعار “بحث بعد از مرگ شاه” که در آستانه انقلاب مانع از طرح شفاف پرسشها شده بود، در عمل نشان داد شعار سنجیدهای نیست و پیروی از آن نیز خردمندانه نیست. بعد از مرگ شاه، فرصت چندانی برای بحث نماند و صاحبان جدید قدرت سیاسی در خشونت و سرکوبگری از سلف خود سبقت گرفتند. تجربه جنبش اعتراضی اخیر نشان میدهد که مردم کشور به طور کلی و اقلیتها به طور مشخص خواهان آنند که پیش از پا گذاشتن در مسیر بدانند که این مسیر قرار است به کدام مقصد ختم شود. من عدم همراهی و استقبال اقوام از جنبش اعتراضی اخیر را عمدتا ناشی از این احتیاط میدانم و نه ناشی از ترس یا عدم تمایل.
جنبش سبز چگونه و بر اساس چه راهکارها و چه گفتمانی میتواند فراگیر شود؟
جنبش سبز و هر جنبش اعتراضی دیگری که بخواهد در ایران بدل به جنبشی فراگیر شود، میبایست برنامهای فراگیر داشته باشد و چشم بر تبعیضها و محرومیتها این یا آن بخش از جمعیت کشور نبندد. دستیابی به برنامهای فراگیر تنها به شرطی ممکن است که رهبران این جنبشها خود بری از تعصبهای قومی، دینی و فرهنگی باشند. آنان باید به این درک نائل آیند که تلاش برای تامین حقوق شهروندی یگانه مسیر صحیحی است که میتواند جامعهای دموکراتیک ایجاد کند. تقسیم مردم کشور به “خودیها” و “غیرخودیها” تکرار همان قصه ملالتبار گذشته است. ما باید بیاموزیم که من فارسیزبان شیعه مذهب برای دستیابی به حقوق شهروندی خود به یاری و مساعدت آن شهروند ترکزبان ارمنی و آن شهروند کرد سنیمذهب، و… محتاجم. به سخن دیگر تامین حقوق شهروندی من در گروی تامین حقوق شهروندی توست، تویی که مستقل از وابستگیهای قومی، باورهای دینی و تعلقات فرهنگیات، مثل من، یکی از ساکنان ایرانزمین هستی.
آیا ایرانی که بشکل کنونی میشناسیم با مرزهای فعلی در ۲۰ سال آینده هم وجود خواهد داشت؟ مهمترین و کلیدیترین شرط لازم برای حفظ تمامیت ارضی و صلح داخلی میان اقوام ایرانی در ۲۰ سال آینده کدام است؟
ای کاش پاسخ این پرسش را امروز داشتیم. متاسفانه وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور و همچنین صلح داخلی و همزیستی مسالمتآمیز اقوام و اقلیتهای ساکن ایران وابسته به عوامل بس متعددی است. اما اگر دو شرط مهم برای تامین آنچه شما برشمردید وجود داشته باشد، این دو شرط چنیناند: نخست فائق آمدن بر دولت تبعیض و سرکوب در ایران که با ماجراجوییهای خطرناک خود منافع عمومی کشور را به مخاطره انداخته است و دوم هشیاری مردم و نمایندگان اقلیتها نسبت به چالشها و تنشها و وسوسهها.
برگرفته از تهران ریویو
http://tehranreview.net/articles/6704 جایگاه و نقش اقوام غیر فارس در تحولات سیاسی ۱۰۰ سال گذشته کجاست و آیا آنجا که حضور سیاسی آنان در اوج بوده شاخص مبارزه سیاسی آنان به چالش کشیدن دولت مرکزی نبوده؟ مثل قیام شیخ خزعل در خوزستان و قاضی محمد در کردستان و پیشهوری در آذربایجان؟ آیا این مبارزات نشانگر تمایل عمیق و اصولی به جدا شدن از ایران و نیاز به تشکیل کشور یک قومی است و یا واکنشی است نسبت به تبعیضها و محرومیتها؟
صد سالی که شما مبنای طرح این پرسش قرار دادهاید، قرنی است سرشار از رویدادهای طوفانی در ایرانزمین. ایران ظرف این مدت چندین جنبش سیاسی و اجتماعی، دو انقلاب و یک جنگ طولانی را تجربه کرده است و متاثر از جنگهای منطقهای و جهانی بوده است. تضعیف دولت مرکزی در ایران ظرف این مدت بارها وسوسه جداسری و استقلال را در بین این یا آن قوم ایجاد کرده است. منافع کشورهای منطقه و قدرتهای استعماری و بیگانه نیز در تشدید چنین گرایشهایی بسیار موثر بودهاند. به هر روی نمیبایست از یاد برد که بسیاری از اقلیتهای ساکن ایران در آنسوی مرزهای کشور همپیوندیهای زبانی، قومی و مذهبی دارند. ایده وحدت دو آذربایجان یا ایجاد کردستان بزرگ صرفا محصول تخیلورزی این یا آن کنشگر سیاسی نبوده است. اما اگر واقعبینانه بخواهیم به اوضاع نگاه کنیم، خطر جدایی و استقلال این یا آن بخش از خاک کشور در شرایط کنونی نسبت به سالهای پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. آنچه باعث نگرانی میشود، احتمال درگیریهای خونین بین مردم کشور است. تجربه عراق پس از سقوط دولت صدام حسین برای مردم کشورمان تجربه آموزندهای باید باشد. ظرف همین چند روز هم شاهد حمله انتحاری در چابهار بودیم و هم اعدام ۱۱ بلوچ از سر انتقامجویی دولت. در شرایط حساسی به سر میبریم و هر لحظه میتواند شعله کینه و انتقامجویی منطقهای را به آتش کشد. اینکه نارضایتیهای موجود در بین اقوام و اقلیتها چه مسیری به خود بگیرد، به سیاستهای صاحبان قدرت و همچنین هوشیاری و درایت نمایندگان این اقلیتها بستگی دارد.
جنبش اعتراضی که پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران شاهدش بودیم و به جنبش سبز معروف است را تا چه حد میتوان یک جنبش فارس و یا یک جنبش فراگیر ایرانی دانست. به طور کلی اقوام مختلف تا چه حد از گفتمان این جنبش استقبال کردهاند؟
آنچه به جنبش سبز شهرت یافته است، جنبشی است اعتراضی. کسانی که پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری به خیابانها آمدند و دست به تظاهرات زدند، اهداف و انگیزههای متفاوتی داشتند. به هر روی نمیتوان این جنبش را جنبش فارس دانست، چون ما قومی به نام قوم فارس نداریم که بخواهد جنبشی به راه بیاندازد. برخی از نمایندگان افراطی اقلیتها از “ستم فارس” سخن میگویند. آنها ستم دولتی را “ستم فارسها” میدانند. هیچکس اما نمیپرسد که این “فارسها” کی هستند و کجای ایران سکونت دارند و از کی قدرت را اشغال کردهاند.
همانگونه که گفتم ما قومی به نام فارس نداریم. و مطمئنا کسانی که از ستم فارسها سخن میگویند، منظورشان ساکنان استان فارس نیست که بسیاریشان در شمار محرومین کشورند. بخش قابل ملاحظهای از جمعیت کشورمان “فارسیزبان” هستند، ولی گویش به زبان فارسی، پیوندی قومی بین آنها ایجاد نمیکند. برخی از این فارسیزبانان خود به اقلیتها قومی، دینی و فرهنگی تعلق دارند و مورد تبعیض دولت مرکزی هستند، از آن جملهاند اقلیت سنیمذهب ساکن جنوب کشور. اما در مورد این پرسش که آیا، جنبش سبز یک جنبش فراگیر ایرانی است یا خیر، باید بگویم هرگاه ما جنبش سبز را یک جنبش اعتراضی بدانیم، این جنبش میتواند نیروهای بس متفاوتی را در برگیرد. تجربه ماههای پس از انتخابات نشان داد که اقلیتهای ساکن ایران آن گونه که باید و شاید از جنبش اعتراضی موسوم به جنبش سبز حمایت نکردند. علت این امر را نیز باید در تجربه مشخص آنان جستوجو کرد. مردم کشور پس از تجربه انقلاب اسلامی آگاهتر شدهاند. شعار “بحث بعد از مرگ شاه” که در آستانه انقلاب مانع از طرح شفاف پرسشها شده بود، در عمل نشان داد شعار سنجیدهای نیست و پیروی از آن نیز خردمندانه نیست. بعد از مرگ شاه، فرصت چندانی برای بحث نماند و صاحبان جدید قدرت سیاسی در خشونت و سرکوبگری از سلف خود سبقت گرفتند. تجربه جنبش اعتراضی اخیر نشان میدهد که مردم کشور به طور کلی و اقلیتها به طور مشخص خواهان آنند که پیش از پا گذاشتن در مسیر بدانند که این مسیر قرار است به کدام مقصد ختم شود. من عدم همراهی و استقبال اقوام از جنبش اعتراضی اخیر را عمدتا ناشی از این احتیاط میدانم و نه ناشی از ترس یا عدم تمایل.
جنبش سبز چگونه و بر اساس چه راهکارها و چه گفتمانی میتواند فراگیر شود؟
جنبش سبز و هر جنبش اعتراضی دیگری که بخواهد در ایران بدل به جنبشی فراگیر شود، میبایست برنامهای فراگیر داشته باشد و چشم بر تبعیضها و محرومیتها این یا آن بخش از جمعیت کشور نبندد. دستیابی به برنامهای فراگیر تنها به شرطی ممکن است که رهبران این جنبشها خود بری از تعصبهای قومی، دینی و فرهنگی باشند. آنان باید به این درک نائل آیند که تلاش برای تامین حقوق شهروندی یگانه مسیر صحیحی است که میتواند جامعهای دموکراتیک ایجاد کند. تقسیم مردم کشور به “خودیها” و “غیرخودیها” تکرار همان قصه ملالتبار گذشته است. ما باید بیاموزیم که من فارسیزبان شیعه مذهب برای دستیابی به حقوق شهروندی خود به یاری و مساعدت آن شهروند ترکزبان ارمنی و آن شهروند کرد سنیمذهب، و… محتاجم. به سخن دیگر تامین حقوق شهروندی من در گروی تامین حقوق شهروندی توست، تویی که مستقل از وابستگیهای قومی، باورهای دینی و تعلقات فرهنگیات، مثل من، یکی از ساکنان ایرانزمین هستی.
آیا ایرانی که بشکل کنونی میشناسیم با مرزهای فعلی در ۲۰ سال آینده هم وجود خواهد داشت؟ مهمترین و کلیدیترین شرط لازم برای حفظ تمامیت ارضی و صلح داخلی میان اقوام ایرانی در ۲۰ سال آینده کدام است؟
ای کاش پاسخ این پرسش را امروز داشتیم. متاسفانه وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور و همچنین صلح داخلی و همزیستی مسالمتآمیز اقوام و اقلیتهای ساکن ایران وابسته به عوامل بس متعددی است. اما اگر دو شرط مهم برای تامین آنچه شما برشمردید وجود داشته باشد، این دو شرط چنیناند: نخست فائق آمدن بر دولت تبعیض و سرکوب در ایران که با ماجراجوییهای خطرناک خود منافع عمومی کشور را به مخاطره انداخته است و دوم هشیاری مردم و نمایندگان اقلیتها نسبت به چالشها و تنشها و وسوسهها.
برگرفته از تهران ریویو
http://tehranreview.net/articles/6704
|
|
|