بازخوانی انقلاب اسلامی (بخش نخست)"یک فسیل زنده"
07.02.09 | یادداشتها | جمشید فاروقی
سی سال از انقلاب اسلامی ایران میگذرد. رویدادی بزرگ که چهره ایران و منطقه را از اساس دگرگون ساخت. یک دگرگونی عظیم که از حیث دامنه و گستره تاثیرات خود، در حافظه ثبت شده و ثبت نشده منطقه، همچون پدیدهای یگانه و بیهمتا به شمار میرود.
تحولات سیاسی طوفانی و پیشبینی نشده، سقوط حکومتها و بیثباتی سیاسی در آن بخش از جهان که به "جهان سوم" شهرت یافته است، پدیده نادر و عجیبی نیست. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ دو همزاد سیاسی داشت: یکی در افغانستان و دیگری در نیکاراگوئه. اما کمتر پژوهشگری را میتوان یافت که در فهم و توضیح تحولات سیاسی افغانستان و نیکاراگوئه ناگزیر به زیر و رو کردن مجموعهای از نظریهها بوده باشد. حال آنکه انقلاب اسلامی، سی سال پس از وقوعش، کماکان در حکم معمایی است.
گفتن این سخن که انقلاب اسلامی چالشی بزرگ است، نیاز به جسارت فراوانی ندارد. این انقلاب و حکومت برآمده از آن، از همان ابتدای تولد خود بدل به چالشی بزرگ شد برای قدرتهای منطقه و جهان و همانهنگام چالشی بود بس بزرگتر برای پژوهشگران. در آستانه سیامین سال پیروزی انقلاب اسلامی باید آشکارا اعتراف کرد که تغییر فاحشی در این وضعیت رخ نداده است و هم جهان کماکان در کار این حکومت مانده است و هم پژوهشگران و تحلیلگران در فهم و توضیح آن.
معمایی سی ساله!
من حدود سی سال پیش، درست در همان نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تحلیلی از این انقلاب را در کتابی دوجلدی تحت عنوان "تحلیلی مختصر از خردهبورژوازی در ایران" منتشر کردم. این نخستین تحلیلی بود که پیرامون این انقلاب به زبان فارسی منتشر میشد. پس از آن، صدها مقاله و کتاب پیرامون این انقلاب منتشر شده است. تحلیلها و پژوهشهای که همه نیازمند نقد و بررسی جدی هستند.
پیچیدگیهای انقلاب اسلامی خیلی سریع نشان داد که تحلیلها و پژوهشهای صورت گرفته پیرامون این انقلاب و برآمد نامتعارف سیاسی آن، قادر به اقناع خردِ پرسشگر نبودهاند. من ظرف این مدت بسیاری از آثار نوشته شده پیرامون این رویداد بزرگ سیاسی را خواندم و به بسیاری از آنها نیز در این مجموعه مقالات اشاره خواهم کرد. اما این آثار گرچه بر این یا آن عرصه از انقلاب اسلامی پرتو افکنده و از حجم و گستره ناروشنیها بسیار کاستهاند، باز بر این باورم که معمای انقلاب اسلامی ایران همراه با انقلاب اسلامی ایران، سی ساله شده است.
به سخن دیگر، انقلاب اسلامی ایران چالشی است که حتی پس از گذشت سی سال، از وزن و فشارش چندان کاسته نشده است. از معمای انقلاب اسلامی سخن گفتیم. اخیرا رسم شده است که پژوهشگران از "معماها" سخن بگویند. از معماها و نه از پاسخها. این را باید به فال نیک گرفت، چون کفه معماهای تاریخ معاصر ایران، در ترازوی پژوهش بسیار سنگینتر از کفه پاسخهاست. بسیاری از پاسخها نیز چنان سست و کم مایهاند که در کارزاری ساده با چند پرسش تکمیلی رنگ میبازند و اعتبار خود را از دست میدهند. آری، باید فاش گفت که تاریخ ایران، تاریخ معماها و چیستانهاست. و در این بین، انقلاب اسلامی، چه بپذیریم و چه نه، چیستان بزرگ تاریخ معاصر ایران است.
سی سال از انقلاب اسلامی میگذرد، از دوران پر رونق نظریهپردازی و از دوران نمایش کمدوام بودن و ناکارآمد بودن این نظریهها. از نگریستن به قیافه حق به جانب پژوهشگران و تاریخنویسانی که خود موضوع را به درستی نفهمیدهاند، اما با شور و هیجان برآنند تا دیگران را متقاعد کنند.
سی سال از انقلاب اسلامی ایران میگذرد. و پس از گذشت سی سال نیز پژوهشگری را نمیتوان یافت که قادر باشد به پرسش مربوط به چیستی و چرایی این انقلاب پاسخی روشن و قانع کننده بدهد. از این روست که من برای این مجموعه مقاله عنوان "بازخوانی" را برگزیدهام. تلاش من بر این است که با نقد "قرائتها" و "نظریهها"، و از طریق پرتو افکنی به پرسشهای باز، از طریق گشودن راه تردید بر باورهایی که به خطا، رنگ و جنس یقیین به خود گرفتهاند، زمینههای یافتن پاسخها را تا حدودی فراهم آورم.
بازخوانی انقلاب اسلامی، فراخوانی است برای مشارکت در نگاهی متفاوت به این انقلاب و به جامعه انقلابزده آن هنگام و به جامعه سیاستزده ایران در سیامین سال آن انقلاب.
نقطه شروع
نخستین پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که نقطه شروع این بازخوانی کجاست. یا به سخن دیگر، بازخوانی انقلاب اسلامی را باید از چه زمانی شروع کرد؟ از جنبش تنباکو؟ از انقلاب مشروطه؟ از پانزدهم خرداد؟ یا از شهریور ۵۷ یا از بهمن همان سال؟
انقلاب بهمن ۵۷ و تاریخ انقلاب بهمن ۵۷ دو موضوع متفاوت هستند. رد پای این تحول بزرگ را میبایست در سالها و دهههای پیش از آن جستوجو کرد. اما به اعتقاد من، تعیین یک نقطه شروع برای این بازخوانی کار صحیحی نیست. انقلاب پدیده تک علتی نیست و از آنجا که برآیند علتهایی متفاوت است، میتواند صاحب چند تاریخ موازی هم باشد. تاریخ علتهای اقتصادی وقوع این انقلاب لزوما بر تاریخ علتهای سیاسی وقوع آن منطبق نیست. و تاریخ تحولات اجتماعی، مردمشناسانه و فرهنگی این انقلاب نیز ناظر بر روندی هستند که لزوما هم طول و هم عرض اعتراضهای سیاسی نیستند.
از این رو تعیین یک لحظه تاریخی برای توضیح یک انقلاب امر صحیحی نیست. بهره گرفتن از چنین شیوهای توضیح انقلاب را تسهیل میکند، اما همانهنگام زمینههای کژفهمی آن را نیز فراهم میآورد. تردیدی نیست که ما در مسیر خود بارها ناگزیر به بازگشت خواهیم بود و ناگزیر به اندیشیدن پیرامون آنچه که در گذشته بر این کشور رفته است. اما تلاش من در بازخوانی انقلاب اسلامی یافتن و معرفی منظری متفاوت است و بر آن نیستم که به تکرار آن چیزی بپردازم که پیشتر گفتهام و گفتهاند.
دو تصویر!
اگر نتوان برای شروع تحلیل انقلاب اسلامی ایران و برآمد سیاسی نامتعارف آن، آن لحظه تاریخی را برگزید که ره به این تحول عظیم برده باشد، ناگزیر میبایست کار را از جای دیگری آغاز کرد. انقلابی نامتعارف، نگاهی نامتعارف را طلب میکند. از این روست که من این بازخوانی را با دو تصویر شروع میکنم. دو تصویر از ایران، یکی از ایران امروز و دیگری از ایران نیم قرن پیش. مقایسه این دو تصویر فضایی را ایجاد میکند که بر بستر آن میتوان گام به گام در دالان تاریک و ناروشن این انقلاب پیش رفت.
از تصویر پنجاه سال پیش شروع میکنم. تصویر نخست، تصویری است از دولت علی امینی در سال ۱۳۴۱.
دلیل من در گزینش دولت علی امینی و سال ۱۳۴۱ به تصویری برمیگردد که پژوهشگری آمریکایی در همان هنگام از ایران ارائه کرده است. این پژوهشگر آمریکایی لئونارد بايندرLeonard Binder نام دارد.
حدود نیم قرن پیش، يعنى در سال ۱۹۶۲، بایندر كتابى نوشت به نام "ايران، تحولات سياسى در جامعهاى در حال گذار". با آنکه این کتاب نگاهی دقیق و متفاوت به شرایط اجتماعی ایران دارد، آن چنان که باید و شاید مورد توجه پژوهشگران ایرانی و پژوهشگران مسائل ایران قرار نگرفته است. تصویر نخست
رويكردمان به انقلاب ايران را با تصويرى آغاز خواهيم كرد كه اين پژوهشگر نزديك به دو دهه پيش از انقلاب اسلامى از جامعه ایران ارائه كرده است. من تصوير بايندر از جامعه ايران را بارها خواندهام و هر بار نبوغ اين پژوهشگر را ستودهام كه اين چنين كالبد شكافانه جامعه ايران را مورد كندوكاو قرار داده است.
تصويری که لئونارد بایندر از جامعه ايران ارائه میکند، تصویر ایران است در آستانه انقلاب سفيد. علی امینی، نوه مظفرالدینشاه، ریاست دولت را برعهده دارد. بايند بر اين باور است كه در ايران هيچ چيز سپرى نشده است. هيچ چيز به فرجام قطعى و تاريخى خود نرسيده است. پرونده همه چيز باز است. پرونده همه تاریخ باز است.
بایندر معتقد است که ایران "كلكسيون اضداد تاريخى" است. جامعه ایران مجموعهاى از ویژگیهایی است که با یکدیگر ناساز و متفاوتند. در تاریخ همواره چیزی جایگزین چیزی میشود. نظمی جایگزین نظمی، شیوه تولیدی جایگزین شیوه تولیدی، و... اما در ایران کمتر چیزی جایگزین کمتر چیزی شده است.
به گمان من، در ایران زایش "نو" پیامآور مرگ "کهنه" نبوده، بلکه این دو همسفر و همسفره هم شدهاند. "نو" برای محو و نابودی "کهنه" هیچگاه به میدان نیامده است. نوعی روحیه سازش بر فضای فرهنگی و سیاسی کشور حاکم بوده و هست. و این نخستین باری نیست که این اضداد تاریخی در این کشور شیوه همزیستی در پیش میگیرند.
اسلام که میآید، هویت اسلامی جایگزین هویت ایرانی نمیشود، با هم کنار میآیند. اسلام آیینهای پیش از خود را نابود نمیکند، خود چهرهای متفاوت از آن چیزی مییابد که در جهان اسلام معمول است. زبان عربی هم جایگزین زبان فارسی نمیشود، زبان تفاهم با هم را میآموزند. تو گویی قرار بر این بوده که نه سیخ بسوزد و نه کباب!
بايندر در تحلیل که از شرایط اجتماعی دوران زمامداری علی امینی ارائه کرده است، مينويسد آدمى مىتواند در ایران در عين حال شاهد همزيستى همه آن خصايص متفاوتى باشد كه به ايران از يكسو خودويژگى مىبخشند و از سوى دیگر آن خصايصى كه ايران را با ساير كشورهاى همسايه خاورميانه شبيه و ماننده مىسازند. هرگاه گفته بايندر را با نگاهى فلسفى بنگريم، مراد او از اين گفته اين است كه ما "ايران" و "نه ايران" را در كالبد يك جامعه داريم. و این "نهایران" نفی ایران نیست، مکمل آن است.
بايندر براى تكميل كلام خود جهانگردى را مثال مىآورد كه از سر تفنن گذرى به ايران داشته است. و آنگاه نظر احتمالى اين جهانگرد را به تحليل مىنشيند. بايندر مىگويد جهانگردى كه تنها براى مشاهده اندك چيزى و گفتگو با چند تنى به ايران سفر كرده باشد، ممكن است با قيافهاى حق به جانب بگويد كه ايران كشورى است با نظام سلطنت مشروطه. اما همين جهانگرد مىتواند با همان صراحت مدعى شود كه ايران كشورى است با يك حكومت خودكامه. يا مثلا بگويد كه ايران كشورى است با يك دولت ملى، و يا يك حكومت دين سالار و اشرافى هزار فاميل، یا اليگارشى كلان زمينداران و ژنرالهاى صاحب قدرت، و يا باغ زيبا و فريبنده كاملترين و گستردهترين هرج و مرج و درهم ريختگى ممكنه.
بر اساس گفته بايندر هرگاه ده جهانگرد در آستانه انقلاب سفید به ایران سفر کرده و خواسته باشند مشاهدات خود را از شرایط اجتماعی ایران بیان کنند، مىتوانستند با ده ارزيابى متفاوت از ايران باز گردند. براستى مىبايست كدام ارزيابى را معتبر شمرد؟
بايندر ادامه مىدهد كه در ايران هيچ چيز را به تاريخ و حافظه تاريخى نسپردهاند. و چون هيچ چيز سپرى نشده است، ما شاهد حضور همهنگام همه آنها هستيم. بايندر ۴۷ سال پيش اين حكم را بر زمين مىكوبد كه ايرانيان هنوز تصميم تاريخى خود را نگرفتهاند و مسير تحولات آينده كشور را برنگزيدهاند.
بايندر در ادامه مىنويسد درنگ مردم در اتخاذ تصميم تاريخى خود به آنجا انجاميده است كه با بى ميلى و رغبت در كالبد حكومتى جان بدمند كه سرشار است از اضداد و ناپايدارى و تزلزل، درست همچون تاريخ خود كشور. بايندر اين تصوير درخشان از سرنوشت تيره و تار جامعه ايران را چنين به پايان مىبرد:
دولت ايران يك فسيل زنده است. دولتی كه حيات خود را مديون و وامدار هيچ كس نيست. نه شاه، نه وزيران، نه سركردگان ارتش، نه بوروكراتها و صد البته نه روشنفكران، هيچ كس و هيچ كس اين دولت را آن چنان كه هست، نمىخواهد.1
ارزیابی بایندر از دولت علی امینی، واقعی است. اما پرسیدنی است که چگونه چنین چیزی ممکن است. چگونه ممکن است که دولتی که هیچکس خواهانش نیست، زمامدار اداره کشور باشد؟
تصویر دوم
در آستانه نوروز سال ۱۳۸۷ خورشیدی، سردبیر نشریه اینترنتی "روزآنلاین" از من خواست چند سطری پیرامون نوروز و ایران بنویسم. آنچه که من دهها سال پس از انتشار کتاب لئونارد بایندر در وصف جامعه ایران نوشتم، بیشباهت به تصویری نبود که بایندر از دولت امینی عرضه کرده بود. من از جمله چنین نوشته بودم:
"تاريخ ايرانشهر دو صد چند پرونده باز بر دوش خرکی لنگ نهاده است. چهره هزارهها بر تصوير لحظه نقش میزند هنوز. هيچ چيز در تاريخ اين کهن سرزمين سپری نشده است. حکايت ماست که بیکم و کاست، همچنان باقی است. شمعی پت پت کنان بر سر سفره هفتسين، و چشمان حيرتزده ماهی تنگ بلور از مشاهده تکرار سنت، سنت تکرار. و اين انتظار کشنده که کسی بيايد، طرحی نو دراندازد و رشته تسبيح تکرار بگسلد. اين انتظار ديرپای بد فرجام!
در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است. عجيب سرزمينی است اين...
در زادگاه من، فاصله بين توليد مدرن و توليد سنتی چند صد سال نيست، گاه چند صد متر است. مرز بين فلسفه و حکمتش يکسره ناپيداست. پزشک و حکيمش در همسايگی هم زندگی میکنند. و همچنين عطار و داروخانهچیاش. روشنفکر پسامدرنش فرزند قاری پير ده است. عجيب سرزمينی است اين...
اديبش تاريخدان است و مهندسش فيلسوف. و بيش از ده ميليون شاعر دارد. سرزمينی که شهروندانش همه کارشناس به دنيا میآيند. و دست روی هر کس که بنهی، يا سياستمدار است يا چيزی از آنان کم نمیآورد...
مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ريا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزميناش اما حجم سروده بيابان. عدالتخانهاش جولانگاه رندان. شهروندانش مسافران کاروانی ره گمکرده، از گذشته کنده یا ناکنده، از فهم حال درمانده، مانده در کار جهان."
دو تصویر و یک تشابه تکاندهنده. میپرسید چگونه چنین چیزی ممکن است؟ پاسخ من به این پرسش این است: نمیدانم. تنها میدانم که این پرسش، همان پرسشی است که میتوان در ارتباط با بسیاری از رویدادها و تحولات ایران مطرح کرد. از آن جمله است: در ارتباط با انقلاب اسلامی. بهراستی چگونه چنین چیزی ممکن شد؟
1- Leonard Binder, Iran, Political Development in a Changing Society, (Berkeley, Los Angeles 1962), p. 60
سیزدهم بهمنماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی
باز انتشار مطالب وبگاه "برای یک ایران" بدون ذکر نام و آدرس اینترنتی این وبگاه روا نیست. تصویر نخست
رويكردمان به انقلاب ايران را با تصويرى آغاز خواهيم كرد كه اين پژوهشگر نزديك به دو دهه پيش از انقلاب اسلامى از جامعه ایران ارائه كرده است. من تصوير بايندر از جامعه ايران را بارها خواندهام و هر بار نبوغ اين پژوهشگر را ستودهام كه اين چنين كالبد شكافانه جامعه ايران را مورد كندوكاو قرار داده است.
تصويری که لئونارد بایندر از جامعه ايران ارائه میکند، تصویر ایران است در آستانه انقلاب سفيد. علی امینی، نوه مظفرالدینشاه، ریاست دولت را برعهده دارد. بايند بر اين باور است كه در ايران هيچ چيز سپرى نشده است. هيچ چيز به فرجام قطعى و تاريخى خود نرسيده است. پرونده همه چيز باز است. پرونده همه تاریخ باز است.
بایندر معتقد است که ایران "كلكسيون اضداد تاريخى" است. جامعه ایران مجموعهاى از ویژگیهایی است که با یکدیگر ناساز و متفاوتند. در تاریخ همواره چیزی جایگزین چیزی میشود. نظمی جایگزین نظمی، شیوه تولیدی جایگزین شیوه تولیدی، و... اما در ایران کمتر چیزی جایگزین کمتر چیزی شده است.
به گمان من، در ایران زایش "نو" پیامآور مرگ "کهنه" نبوده، بلکه این دو همسفر و همسفره هم شدهاند. "نو" برای محو و نابودی "کهنه" هیچگاه به میدان نیامده است. نوعی روحیه سازش بر فضای فرهنگی و سیاسی کشور حاکم بوده و هست. و این نخستین باری نیست که این اضداد تاریخی در این کشور شیوه همزیستی در پیش میگیرند.
اسلام که میآید، هویت اسلامی جایگزین هویت ایرانی نمیشود، با هم کنار میآیند. اسلام آیینهای پیش از خود را نابود نمیکند، خود چهرهای متفاوت از آن چیزی مییابد که در جهان اسلام معمول است. زبان عربی هم جایگزین زبان فارسی نمیشود، زبان تفاهم با هم را میآموزند. تو گویی قرار بر این بوده که نه سیخ بسوزد و نه کباب!
بايندر در تحلیل که از شرایط اجتماعی دوران زمامداری علی امینی ارائه کرده است، مينويسد آدمى مىتواند در ایران در عين حال شاهد همزيستى همه آن خصايص متفاوتى باشد كه به ايران از يكسو خودويژگى مىبخشند و از سوى دیگر آن خصايصى كه ايران را با ساير كشورهاى همسايه خاورميانه شبيه و ماننده مىسازند. هرگاه گفته بايندر را با نگاهى فلسفى بنگريم، مراد او از اين گفته اين است كه ما "ايران" و "نه ايران" را در كالبد يك جامعه داريم. و این "نهایران" نفی ایران نیست، مکمل آن است.
بايندر براى تكميل كلام خود جهانگردى را مثال مىآورد كه از سر تفنن گذرى به ايران داشته است. و آنگاه نظر احتمالى اين جهانگرد را به تحليل مىنشيند. بايندر مىگويد جهانگردى كه تنها براى مشاهده اندك چيزى و گفتگو با چند تنى به ايران سفر كرده باشد، ممكن است با قيافهاى حق به جانب بگويد كه ايران كشورى است با نظام سلطنت مشروطه. اما همين جهانگرد مىتواند با همان صراحت مدعى شود كه ايران كشورى است با يك حكومت خودكامه. يا مثلا بگويد كه ايران كشورى است با يك دولت ملى، و يا يك حكومت دين سالار و اشرافى هزار فاميل، یا اليگارشى كلان زمينداران و ژنرالهاى صاحب قدرت، و يا باغ زيبا و فريبنده كاملترين و گستردهترين هرج و مرج و درهم ريختگى ممكنه.
بر اساس گفته بايندر هرگاه ده جهانگرد در آستانه انقلاب سفید به ایران سفر کرده و خواسته باشند مشاهدات خود را از شرایط اجتماعی ایران بیان کنند، مىتوانستند با ده ارزيابى متفاوت از ايران باز گردند. براستى مىبايست كدام ارزيابى را معتبر شمرد؟
بايندر ادامه مىدهد كه در ايران هيچ چيز را به تاريخ و حافظه تاريخى نسپردهاند. و چون هيچ چيز سپرى نشده است، ما شاهد حضور همهنگام همه آنها هستيم. بايندر ۴۷ سال پيش اين حكم را بر زمين مىكوبد كه ايرانيان هنوز تصميم تاريخى خود را نگرفتهاند و مسير تحولات آينده كشور را برنگزيدهاند.
بايندر در ادامه مىنويسد درنگ مردم در اتخاذ تصميم تاريخى خود به آنجا انجاميده است كه با بى ميلى و رغبت در كالبد حكومتى جان بدمند كه سرشار است از اضداد و ناپايدارى و تزلزل، درست همچون تاريخ خود كشور. بايندر اين تصوير درخشان از سرنوشت تيره و تار جامعه ايران را چنين به پايان مىبرد:
دولت ايران يك فسيل زنده است. دولتی كه حيات خود را مديون و وامدار هيچ كس نيست. نه شاه، نه وزيران، نه سركردگان ارتش، نه بوروكراتها و صد البته نه روشنفكران، هيچ كس و هيچ كس اين دولت را آن چنان كه هست، نمىخواهد.1
ارزیابی بایندر از دولت علی امینی، واقعی است. اما پرسیدنی است که چگونه چنین چیزی ممکن است. چگونه ممکن است که دولتی که هیچکس خواهانش نیست، زمامدار اداره کشور باشد؟
تصویر دوم
در آستانه نوروز سال ۱۳۸۷ خورشیدی، سردبیر نشریه اینترنتی "روزآنلاین" از من خواست چند سطری پیرامون نوروز و ایران بنویسم. آنچه که من دهها سال پس از انتشار کتاب لئونارد بایندر در وصف جامعه ایران نوشتم، بیشباهت به تصویری نبود که بایندر از دولت امینی عرضه کرده بود. من از جمله چنین نوشته بودم:
"تاريخ ايرانشهر دو صد چند پرونده باز بر دوش خرکی لنگ نهاده است. چهره هزارهها بر تصوير لحظه نقش میزند هنوز. هيچ چيز در تاريخ اين کهن سرزمين سپری نشده است. حکايت ماست که بیکم و کاست، همچنان باقی است. شمعی پت پت کنان بر سر سفره هفتسين، و چشمان حيرتزده ماهی تنگ بلور از مشاهده تکرار سنت، سنت تکرار. و اين انتظار کشنده که کسی بيايد، طرحی نو دراندازد و رشته تسبيح تکرار بگسلد. اين انتظار ديرپای بد فرجام!
در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است. عجيب سرزمينی است اين...
در زادگاه من، فاصله بين توليد مدرن و توليد سنتی چند صد سال نيست، گاه چند صد متر است. مرز بين فلسفه و حکمتش يکسره ناپيداست. پزشک و حکيمش در همسايگی هم زندگی میکنند. و همچنين عطار و داروخانهچیاش. روشنفکر پسامدرنش فرزند قاری پير ده است. عجيب سرزمينی است اين...
اديبش تاريخدان است و مهندسش فيلسوف. و بيش از ده ميليون شاعر دارد. سرزمينی که شهروندانش همه کارشناس به دنيا میآيند. و دست روی هر کس که بنهی، يا سياستمدار است يا چيزی از آنان کم نمیآورد...
مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ريا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزميناش اما حجم سروده بيابان. عدالتخانهاش جولانگاه رندان. شهروندانش مسافران کاروانی ره گمکرده، از گذشته کنده یا ناکنده، از فهم حال درمانده، مانده در کار جهان."
دو تصویر و یک تشابه تکاندهنده. میپرسید چگونه چنین چیزی ممکن است؟ پاسخ من به این پرسش این است: نمیدانم. تنها میدانم که این پرسش، همان پرسشی است که میتوان در ارتباط با بسیاری از رویدادها و تحولات ایران مطرح کرد. از آن جمله است: در ارتباط با انقلاب اسلامی. بهراستی چگونه چنین چیزی ممکن شد؟
1- Leonard Binder, Iran, Political Development in a Changing Society, (Berkeley, Los Angeles 1962), p. 60
سیزدهم بهمنماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی
باز انتشار مطالب وبگاه "برای یک ایران" بدون ذکر نام و آدرس اینترنتی این وبگاه روا نیست.
|
|
|